-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 15:52
تا به کی ضجه و ناله؟ باید گریست بر این بخت سیاه باید گریست بر این روزگار تباه باید زار گریست لب ها خشکیده اند بس که برای بوسه غنچه نزده اند آغوشم یخ کرده است بس که گرمای آغوش او را به خود ندیده است ذوقی دیگر نمانده، بس که صرف شکوه اش کردم شوری دیگر نمانده بس که ناله کردم نایی دیگر برای فریاد نمانده دل را از سینه به در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 05:01
امشب باران به میهمانی چشمانم آمده ... خسته ام خسته از همه کس و همه چیز حتی از نفس کشیدن... امروز عقربه های ساعت حادثه را برایم به تصویر کشیدند ... اکنون من با خاطرات نفس گرفته ات زندگی را با آه سردی می نوازم . امشب که شعله می زند ماجرای تو بر این سرم که سر بگذارم به پای تو بی تاب و بی قرارم و بی واهمه ولی جز حرف...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 12:12
دوستت دارم دوستت دارم بیش تر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن! دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری! دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری! دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق! دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند! دوستت دارم چون تو رو میخواهم ! دوستت دارم از تمام وجودم، با...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1384 00:00
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 23:54
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 19:30
دوست دارم اگه چشمات مشکی یا عسلی دوست دارم اگه موی تو کوتاست یا که بلند دوست دارم اگه چون دوستم داری میخوای اذیتم کنی هر چقدر می خوای اذیتم بکن دوست دارم وقتی با برق چشات چشماموادب میکنی دو تا چشم من می خوان بهت بگن دوست دارم وقتی که دستم ومی گیری ونازش میکنی تو دلم داد میزنم هزار دفعه دوست دارم وقتی که نگام به نیمرخت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 19:27
صدام کن فرشته ناز منی٭٭ خوشکل و دلدار منی٭٭ اسیر دو چشمونت منم٭٭ میدونم که باور نداری٭٭ میگم دلت از سنگ شده٭٭ نگو که بیوفا شدی٭٭ میخوام دست شب و بگیرم٭٭ برم رو سینهاش بشینم٭٭ که شاید بشم ستاره چشات٭٭ انوقت بیافتم تو نگات٭٭ با چشات نگام کنی٭٭ هر جا که باشم٭٭ تو من و صدا کنی. انتظار دلم را برده آن چشم سیاهت چه...
-
خاطره های تلخ
یکشنبه 4 دیماه سال 1384 20:27
............
-
عصرها
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 19:38
خرسند از آنم که باردگر انعکاس روح را به حضور دل میزبان هستم خرسندم در شادی قلبی که به لبخندی اوج را می طلبد و ثنا گوی ندای هستم که مرا به خویش می خواند ! آنجا که من نیستم و او هست ! من فریاد سر می نهم و او عین عمل را در غیبت من به تجلی می نشاد ! و باز مردی جلوگر می شود در قامت دوست ! احرام به تن می گیرد و من لبیک می...
-
عشق صدای فاصله هاست
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 19:06
-
منو ببخش...
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 18:44
اگه تورو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش اگه تویی اونکه فقط دلم میخواد منو ببخش منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو میشمرم منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوست دارم منو ببخش اگه برات سبد سبد گل میچینم منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب میبینم منو ببخش اگه واسه چشای تو خیلی کمم تو یه فرشته ای و من خیلی باشم یه آدمم منو ببخش اگه برات...
-
طبیب
شنبه 26 آذرماه سال 1384 19:41
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را
-
پری قصه مادر بزرگ:...
شنبه 26 آذرماه سال 1384 18:40
کوچکی آرزوهایت بزرگی دلت مرا به یاد قصه مادر بزرگ می اندازد. قصه مردی که به قصد ماهی رفت و پری دریایی صید کرد دل بستگی ات زیباست و وصف اندیشه ات از صید خود زیباتر. روز اول مرا آهو خواندی. می دانستی شاید نمانم! قفس دل تو بزرگتر از جنگل رویا بود ماندم، بزرگ شدم. مادر بزرگ می گفت مرد صیاد پری را آزاد کرد،اما او نرفت!...
-
یادمان باشد
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1384 08:10
-
اخرین جرعه ......
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 02:01
من همین یک نفس از جرعه ی جامم باقیست آخرین جرعه این جامه تهی را تو بنوش
-
کابوس ...
جمعه 29 مهرماه سال 1384 17:06
کابوس من شبیه زنی است که پناه برده به گوشه ای که چسبیده به دنیا... و تمام دیوارش را نوشته هایی نمور پر کرده اند که هزار سال است بی وقفه هوا می خواهند ... زنی که تمام ثانیه ها را پشت سرش خفه کرده است مبادا بیدار شوند کودکان احساسش ! کابوس من شبیه بارانی است از خون زنی که از هر قطره اش درختی می روید بر انحنای پیشانی...
-
میمیرم برات ...
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 21:07
-
توب
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 21:01
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1384 13:48
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 02:56
گریه می کنم اشکهایم روی گونه هایم می لغزد دستانت زمانی اشک هایم را بر روی گونه هایم پاک می کرد زمانی همیشه دستانت دور گردنم بود با من بودی سرت بر روی شانه هایم بود زمزمه هایت همیشه در گوشم هست به یاد جملاتت می افتم همیشه تو را در کنارم حس می کنم اما دیگر تمام شد وقتیکه در زمین و آسمان تو آغاز می شوی یکی بود یکی نبود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 00:31
..........
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 01:30
اه خداااااااااااااا تقدیم به کسانی که بی هیچ جرمی آهسته تر از یاس به خواب رفته اند ... امشب باران به میهمانی چشمانم آمده ... خسته ام خسته از همه کس و همه چیز حتی از نفس کشیدن... امروز عقربه های ساعت حادثه را برایم به تصویر کشیدند ... اکنون من با خاطرات نفس گرفته ات زندگی را با آه سردی می نوازم . اگه یه روز کسی بهت گفت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 01:33
کاش بودی کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر قصه فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی اینگونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد من قصه گوی غصه غم ها نبود کاش بودی تا نگاه خسته ام بی خبر از موج و از دریا نبود کاش بودی تا دور دست من غافل از لمس گل مینا نبود کاش بودی تا زمستان دلم اینچنین پرسوزو و پرسرما نبود کاش بودی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 01:18
سخنان گرانبها از بزرگان همان گونه که با من هستی،با تو خواهم بود> هوگو دریا به مرداب نمی ریزد و اگر ریخت دریا نیست،مرداب است> ابراهیمی محبت،کلید تمامی مشکلات و گشاینده تمام درهای بسته است> رنو مرد بزرگ از آنچه نمی داند سخن نمی گوید> کنفوسیوس چرا در جستجوی محبت هستید،خود خالق و باعث محبت باشید> بهزاد در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 01:12
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:37
دیروز واقعا روز عجیبی بود برای همه هممن هم اون نمیدونم بگم چه رنگچه بو و چه عطر خوبی داشت دیروز ولی همین بس که اگر هر کس همچین روزایی رو تو زندگیش داشته باشه همیشه زندگی رو دوست داره... دیروز برای اولین بار برای بهترین بار تو زندگیم تونستم دستای کوچیک و معصومش رو حس کنم عطر و طعم دستای کودکانش یاد معصومیت و لطافت یه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:32
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:23
شعر یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم ، شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم. ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند. وای ... به برگ گل نوشتم من ، که او را دوست می دارم. ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند. من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم سینه مالامال درد ، اما...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:16
بگذارید که ابر سفید دوستی بیاد توخونه هاتون همه فضای خونه تون رو پرکنه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 02:00
سرانجام مرا عمری به دنبالت کشاندی سرانجامم به خاکستر نشاندی ربودی دفتر دل را و افسوس که سطری هم از این دفتر نخواندی گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت پس از مرگم سرشکی هم فشاندی گذشت از من ولی آخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی