-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 01:04
توی خیابون در امتداد جوی آب داد می زد و میرفت. با صدای بلند، گویی حرفهای مهمی برای گفتن داشت اما دیگر برایش مهم نبود که کسی به آنها گوش دهد. دیگر دیر شده بود...... دیگر مجالی برای گوش کردن نبود،...اما چه حیف قدمهایم را آهسته برداشتم تا بلکه کمی از حرفهایش را بشنوم اما اوبه سرعت از کنارم گذشت و من هیچ نفهمیدم..ای کاش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 00:34
گل من غصه نخور مسافر اینجا ما هم غریبیم از دیدن نور ماه یه عمره بی نصیبیم فرقی نداره بی تو بهار مون با پاییز نمی بینی که شعرام همه شدن غم انگیز غصه نخور مسافر اونجا هوا که بد نیست اینجا ولی آسمون باریدنم بلد نیست غصه نخور مسافر فدای قلب تنگت فدای برق ناز اون چشمای قشنگت غصه نخور مسافر تلخه هوای دوری من که خودم می دونم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 00:31
سنجاقک وآبگینه سنجاقکی هر روز صورت خود را در آبگینه ای می دید، و به تماشای زیبایی خود می نشست تا... تا که روزی محو زیبایی خود شد و در آب افتاد و غرق شد! بعد مرگ سنجاقک ، فرشتگان به کنار آبگینه ای رسیدند که روزگاری از آب شفاف و شیرین سرشار بود و اکنون جایی است لبریز از اشکهای تلخ ... فرشتگان پرسیدند چرا اشک می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 00:06
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 05:26
دیگه نفسی نیست .................
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:37
وقتی میان چشمهایت رغبتی نیست دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست بگذار تا عاشقترین مردم بداند بین من و دستان گرمت نسبتی نیست تا انتهای ماجرا هم پی نبردیم ازمشرق چشم تو ما را قسمتی نیست چندیست می گیرد دلم باور کن ای دوست در حجم دستان تو دیگر وسعتی نیست معذورم از عشقت,ببخشایم پریزاد دیگر برای دل سپردن فرصتی نیست
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:33
وقتی باهاش خلوت می کنم وقتی برام حرف های قشنگ می زنه دوست دارم بغلش کنم محکم فشارش بدم بعد تو صورتش نگاه کنم از نگاه هم دیگه خنده مون بگیره بعد از عمق چشاش دوستی و عشق رو پیدا کنم بهد داد بزنم که عزیزم با تموم وجود دوستت دارم بعدم اونم بگه که هیچ وقت تنهام نذار چون بدون تو من نمی تونم زندگی کنم منم بهش بگم منم دوری تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 23:30
ناله را هر چند که می خواهم پنهان دارمش سینه می گوید که من تنگ امدم فریاد کن
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 04:59
خدایا .... یا مرگ منو بده یا سر بار کسی نکن .... تو قسم میدم به خودت ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 20:18
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 20:10
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 04:15
یادگار عریزترین دوستم ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 01:12
منتظر مرگم ... برام دعا کن ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 00:44
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 00:49
دل من دست بَردار،دیگه بَسه انتظار دیگه هِی اسمشُ، تو به یاد من نیار اون دیگه نمی یاد ،عمرتُ هَدَر نکن دِلِ من ،دِلِ من ،منو دَر به دَر نکن دل من،دیگه بسه آخه اون که می خوای تو،دیگه نمی یاد باید بدونی که یِه روزی دوباره اون اگه بیاد اونوقت می بینی که اون دیگه حتی تو رو نمی خواد دل من،این جوری،آخه تنها می مونی دل من،غم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 00:21
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 02:41
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 02:36
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 23:45
...................
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 23:54
من از اون آسمون آبی می خوام من از اون شب های مهتابی می خوام دلم از خاطره های بد جدا من از اون وقت ای بی تابی می خوام من از اون وقت های بی تابی می خوام . من می خوام یه دسته گل به آب بدم آرزو هامو به یک حباب بدم سیبی از شاخه حسرت بچینم . بندازم رو آسمون و تاب بدم . گل ایون بهاره دل من یه بیابون لاله زار دل من
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 23:50
کودک در چمنزار . کودک نجوا کرد: « خدایا با من صحبت کن » ، یک چکاوک آواز خواند ولی کودک نشنید . پس کودک با صدای بلند گفت : « خدایا با من صحبت کن » ، آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد . کودک فریاد زد: « خدایا یک معجزه به من نشان بده » ، یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید . کودک ناامیدانه گریه کرد و گفت: « خدایا مرا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 23:42
گناه گاهی گناه آنقدر سنگینی می کند که نان از دهان پرنده ای می افتد.... در این میان اگر چه کلاغ ها پلید ترین پرنده هایند اما همه دزد نیستند؛ من قالب صابونی را دیدم که عصر پاییزی پای پله پر پر می زد و هیییییییییچ کلاغی آنرا ندزدید تا بالغی که راه به مستراح می برد آنرا در دست رخوت ناکش فشرد و برد گاهی گناه آنقدر سنگینی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 23:34
می اندیشیدم که گناه، تکرار تجربه هاست و شیطان از دریچه صدف پوسیده یی سرک کشیدو گفت: خداوند، اداره جهان را به انسان سپرده است! در ساحل بودم، از مرغ دریایی ندا رسید هیچ کلمه یی سفیدی حضور مرا آینه نمی شود ! گوش دادم به سقوط بلوط پیر، در جنگل انبوه پشت سرم... و باد ندا داد : راز جاودانگی را در قوزک پایش بخوان! و نهال نو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 02:38
* تو .. همانی که خود می پنداری * «« حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار غبار غم برود حال خوش شود حافظ تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار »»
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مردادماه سال 1384 06:20
خدایا ... روز مادر .............. اینم از روز پدر ..... شکرت که بهترین ها رو دارم ...........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 00:21
خدایا............................................................هنوز منتظرم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 05:43
خدایا..................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 00:33
شب یلدا .... انتظار آشنا ترین واژه برای تنهائیم است ولی این بار قرار بود بیایی خیلی زود و از میان ابرها برایم نور بیاوری خیلی وقت است که در میان این دیوارها راه را گم کرده ام اما امید آمدنت را بهانه می کنم و می نشینم خیلی دیر کردی ولی برایم عادت شده که بمانم اما این بار .... هم کوچه تنگ تر شده و هم زمان طولانی .......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 02:22
چند بار بگم با دندون بادوم نشکن !! :)
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 00:56