قول می دهم ...
|
توبه می کنم
دیگر کسی را دوست نداشته باشم
حتی به قیمت سنگ شدن
توبه می کنم دیگر برای کسی اشک نریزم
حتی اگر فصل چشمانم برای همیشه زمستان شود
چشمانم را می بندم ...
توبه می کنم دیگر دلم برایت تنگ نشود
حتی چند لحظه (!) قول می دهم
نامت را بر زبان نمی آورم
لبهایم را می دوزم
توبه می کنم دیگر عاشق نشوم
قلبم را دور می اندازم
برای همیشه
و به کویر تنهایی سلام میکنم ...
گاهی فکر می کنم کاش همه چیز مجازی بود...غیر واقعی...مثل همین جا که منم...
مثل این روزهای و توهمات و خیالات و...
اینجا همه گویی عین تو اند اما بیرون خبری نیست جز صدای ناسازی که نعل کف گامهایش
هی نزدیک و هی نزدیک و هی نزدیک می شود...
اینجا نه ترس است نه لرز...اگر هم باشد راه حلش زود یکی می شود....
اینجا که منم آدم را زود به زود جو می گیرد و قدرتش زود زیاد میشود و امیدش زود کاری
و حرفهایش زود هم صدا و خواسته اش زود باور....
آی هم مکانیها... اینجا که منم...همین مکان مجازی ست که گاهی یک باره سقف و کف و
دیوارهایش به یک سوی کوچک باد که از درزی به داخل می چکد از هم می پاشد و ...
همین می شود که اکنون شده.....
دل بستن نشاید...آری..نشاید...
انگار با حقیقت بیگانه شده ام...که نه گویی به حقیقت حساس شده ام...تا می بینمش ..
تا از کنارم می گذرد...
نه!تا از میان این درزها نشت می کند از چشمانم آب می اید و بینیم می گیرد و هی زمین
می خورم...هی خوابهایم کابوس می شود و هی...
دیدم خط خطی....
کاش فصلی باشد این حساسیت...کاش گذرا باشد این بوی نافذ واقعیت و کاش ...
همین...
به تلخی مفتی دچار شده ام که مپرس
کاش میدونستی...!!