شعر
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم ، شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم.
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند.
وای ...
به برگ گل نوشتم من ، که او را دوست می دارم.
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم
سینه مالامال درد ، اما دلی بی کینه دارم
پاک بازم من ولی در آرزویم عشق بازی
مثل هر جنبنده ای من هم دلی در سینه دارم